بــــــــــــر پـــــــــــایـــــــــــــان شـــــــــــــــادی من زود بود

-آهویم مرا دوست داشت...اگر گرگهای اطرافش میگذاشتند
-بــــاخـــتــم تـــا دلـــــــخــــوشـــت کـــنـــم !!! بـــدان کـــه بـــرگ بـــــرنــــده ات ســـادگـــیـــم نــــــبـــود !دلـــــــــــــم بــــــــــود لعنتــــــــی !!!
ـ بغض که گلویم را میگیرد...نمدانم چرا هوس درست کردن غذا میکنم...!!! غذایی که در ان پیاز خورد کردن لازم است...!!!
ـ در خیالِ دیگری میرفتـــی...
و من چه عاشقانه کاسه ی آب پشتت خالی میکردم
ـ هر دومون خیانت کردیم:
من شب ها با گریه می خوابیدم
و تو…با غریبه
ـچقدر خوبه وقتی با عشقت قهر میکنی برخلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم ، نمیخوامت...این جمله رو بشنوی...غلط کردی چه بخوای چه نخوای مال منی...
ـ خدایا بیا جلوتر میخواهم در گوشت چیزی بگویم!!!این یک اعتراف است من بی او دوام نمی آورم حتی تا صبح فردا
ـ همیشه وسط دعوا یه جمله هست که میتونه بحث رو عوض کنه....حرف نزن بیا بغلم
ـ خدایا بیا کمی درباره تنهاییمان حرف بزنیم مرا او...تو را چه کسی تنها گذاشت؟؟؟
ـ لعنتی!!!این چه رسمیست!پیراهنش را من برایش خریدم اما دیگری از تنش درآورد...
